کد مطلب:304382 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:285

تار و پود دلها را به توحید سرشت
وَ ضَمَّنَ الْقُلوُبَ مَوْصُولَها. و دلها را گستره پیوند با آن نمود و تار و پودِ جانها را بدان سرشت.

ضَمَّنَ: «ضِمْنُ الشَّی ءِ (بِالْكَسرِ) طَیُّهُ؛ میان آن، همراه و داخل چیزی». «ضِمْنُ الِكتابِ؛ میان كتاب». ضَمِنَهُ ضَماناً (بِالْفَتْحِ) مِنْ بابِ عَلِمَ؛ كفالت كرد او را؛ در برگرفت و پیوستِ خود ساخت». تضمین كردن: تاوان احتمالی چیزی را تقبّل كردن؛ مسئولیت درستی چیزی یا كسی را به عهده گرفتن؛ گنجانیدن چیزی در میان چیز دیگر. تضمین در علم بدیع، این است كه شاعر، آیتی یا حدیثی یا بیتی یا دو بیتی از شعر (یا نوشته) شاعران و نویسندگان پیشین یا معاصر را در سروده خود بیاورد و اگر آن سخن، مشهور نباشد، نام آن شاعر (یا نویسنده) را در سخن خود، ذكر كند؛ مانند تضمینی كه سعدی از یك بیت شعر فردوسی كرده است:


چه خوش گفت فردوسی پاكزاد

كه رحمت بر آن تربت پاك باد:


«میازار موری كه دانه كش است

كه جان دارد و جان شیرین خوش است»


بدین روی گفته اند: «وَ الْمُضَمِّنُ مِنَ الْبَیْتِ، مالا یَتُمُّ معناه اِلّا بالّذِی یَلیه؛ گویا معنای بیت در ضمن بیت دیگر قرار داده شده است». قَلْب: عضو ماهیچه ای ضربان داری است كه خون را در تمام بدن به جریان می اندازد. خاطر، عقل، هوش، خِرَد و دانش، گوهر، مغز، خالص از هر چیزی، درون، باطن آدمی. لطیفه ربّانی كه متعلّق به قلب جسمانی است. جوهر نورانی مجرّد كه میان روح و نفس است. «وَ عَنْ بَعْضِ اَهْلِ التَّحقیق: اِنَّ الْقَلْبَ یُطْلَقُ عَلی مَعْنِیَیْنِ:... اَلْمَعنی الثَّانی: لَطِیفَةٌ ربَّانِیَّةٌ رُوحانیَّةٌ لَها بِهذا الْقَلبِ تَعَلُّقٌ... [1] برخی از صاحب نظران و محقّقان گفته اند كه قلب دارای دو معناست... معنی دوم قلب: لطیفه ای است الهی و روحانی كه از سوی پروردگار متعال بر این قلب جسمانی كه در جانبِ چپِ سینه آدمی است، تعلّقِ خاطر دارد - اگر چه نحوه پیوند و ارتباط آن با قلب ظاهری به گونه ای پیچیده است، كه دانایان از فهم و درك این ارتباط در شگفت اند كه این ارتباط و پیوند، چگونه است. آیا چون ارتباط «عَرَض» با «جوهر»، یا «وصف» با «موصوف»، یا «مادّه»، و «صورت» و «ابزار» با به «كار گیرنده» آن و یا «متمكّن» با «مكان» و مانند اینهاست؟... و از این لطیفه الهی، گاهی به قلب و گاهی به نفس و گاهی دیگر به روح و در نهایت، به خودِ انسان نیز تعبیر شده است». علّامه طباطبایی در تفسیر شریف خود با بهره گیری از آیات الهی می گوید: اَلْقَلْبُ هُوالْاِنْسانُ بِمعنَی النَّفْسِ وَ الرُّوحِ. [2] مراد از قلب در قرآن كریم، خود آدمی، یعنی خویشتن او و نفس و روح است. مُوْصُول: وصل كرده؛ پیوند داده شده. اسم مفعول از «وَصَلَ» است. «وَصَلَ» یا «وَصَّلَ»: تركیب كرد. به هم آمیخت. با توجه به معنا و مفهومِ «تضمین» در «ضَمَّنَ» كه گنجانیدن چیزی در جایی است، مقصود از قلب در اینجا، همان حقیقت آدمی، یعنی خویشتنِ اوست كه چون ظرف برای جای گیری و نگهداری معارف الهی است. علی(ع) فرمود:

اِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ اَوعیَةٌ فَخَیْرُها اَوْعاها. [3] این قلبها، در حقیقت، ظرفهایی را مانند كه فراگیرترین شان، بهترین آنهاست.

و با توجّه به معنای موصول كه پیوند و به هم آمیختن است و ارجاع ضمیر «ها» در «موصولها» به كلمه «توحید» (لا اله الا اللَّه) و با توجّه به اینكه معنای هر كلمه با آن ارتباطی تنگاتنگ، همچون مغز و پوست دارد؛ همچنین با درآمدن «الف و لام» (ال) بر سرِ جمع (قلوب) كه عموم را می فهماند. فاطمه(س) در این فقره پر اهمّیت از سخنان خویش، به گونه ای ظریف به تبیین فطری بودن اعتقاد به توحید پرداخته است؛ بدین معنا كه خداوند تعالی، سرشت و ساختار وجودی آدمی را چنان پرداخته كه با اعتقاد به توحید درهم آمیخته و تار و پود دلها را با رشته محبّت و عشق به آفریدگار بافته است و جان آدمی را از روزگار «اَلَسْت» از جام ربوبیّت خویش، سیراب كرده و به تعبیر زیبای حضرت زین العابدین(ع) آنان را در راه محبّت خود برانگیخته است: «بَعَثَهُمْ فِی سبیلِ مُحَبَّتِهِ»؛ [4] و این، همان حقیقتی است كه خدای تعالی درباره آفرینش انسان فرموده است:

فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها. [5] همان سرشتی كه خدا مردم را بر آن سرشته است.

چكیده سخن اینكه در این فقره، به بهترین وجهی فطری بودنِ اعتقاد به خداوند و یگانگی او تبیین شده است.

بدیهی است كه مقصود آن بزرگوار، فطرتِ عقل نیست؛ بدین معنا كه آدمی به اقتضای عقل فطری و بدون نیاز به تحصیل مقدّمات استدلالی و با توجّه به نظام هستی و مقهوریّت و مربوبیّت موجودات به وجود خداوند و یگانگی او ایمان یافته، بدان معتقد شود؛ بلكه هدف در این تعبیر ظریف، فطرت دل است. یعنی خداوند، ساختار روحی انسانها را به گونه ای آفریده كه خداجویی و خداخواهی و خداپرستی و یگانه دانستن او به صورت یك غریزه در نهادش قرار داده شده است؛ همچون غریزه جستجوی مادر در نهاد كودك:


همچو میل كودكان با مادران

سِرّ میل خود نداند در لبان


همچو میل مفرط هر نومرید

سوی آن پیر جوانبخت مجید [6] .


این غریزه، نوعی جاذبه معنوی است میان كانون دل از یكسو و كانون هستی، یعنی كمال مطلق از سوی دیگر؛ یعنی آدمی بدون اینكه خود بداند، در سیطره این نیروی مرموز است:


در اندرونِ من خسته دل ندانم كیست

كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست


(حافظ)

اندیشمندانی كه گرایش نیرومند عرفانی دارند، از نوعی ارتباط دیگر میان انسان و خدا دم می زنند كه می تواند معنای مناسبی برای «فطرت الله» باشد. این ارتباط، عبارت است از عشق به مطلق، به هستی مطلق، به كمال مطلق، به خیر مطلق و... كه در هر انسان سالم، لااقل در حدّ یك كِشش ساده سراغ داریم. همین كشش است كه انسان را به یاد خدا، كه همان كمال مطلق است، می اندازد و به سوی او می كشاند و همین كِشش است كه در گروهی از انسانها، نیرومند و نیرومندتر می شود، تا آنجا كه گاهی [این كِشش] به سرحدّ عشق و شور و شیدایی می رسد و عارفِ سالك را واله و شیدا می سازد. به نظر اینان، كمال دوستی و گرایش به سوی كمال مطلق، حتّی در نهاد منكران خدا نیز هست، هر چند خود آنان از این راز درون، بی خبر باشند. غفلت انسان و بی خبری او از بسیاری از خواستهای نیرومند باطنی كه در ضمیر باطنش نهفته است، امروزه از مسائل روشن دانشِ تجربی و زمینه اصلی یكی از شاخه های پرثمر علوم انسانی، یعنی روانكاوی است. بنابراین، جای آن هست كه با استفاده از روشن ترین فرآورده های این علم، درباره «حال» و «شور» عرفانی، مطالعه علمی ریشه داری به عمل آید و عوامل واقعی آن به اسلوبی علمی كشف گردد و به اظهار نظرها و توجیه های دورا دور، كه غالباً سطحی و ناشی از پیش داوری ها و موضع گیری های شخصی است، اكتفا نشود.

به هر حال، از نظر اهل سلوك و عرفان، بشر اگر به این «كمال دوستی فطری» خویش بیشتر برسد و به كمك سیر و سلوك، ریاضت و تمرین و عبادت به آن نیرو بخشد، به تدریج به مرحله ای می رسد كه خدا را می یابد. مرحله شهود و یافتن، كه خود به خود با «یقین» همراه است، یافتن و یقینی كه مجالی برای شك باقی نمی گذارد. به نظر اینان، تنها راه مطمئن برای خداشناسی، همین «خداجویی» است كه سرانجام به خدایابی می رسد؛ چنانكه در قرآن، خطاب به پیامبر(ص) آمده است:

فَاصْدَعْ بِما تُؤمَرُ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكینَ. اِنَّا كَفَیْناكَ الْمُسْتَهْزءینَ. الَّذِینَ یَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ اِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ. وَ لَقَدْ نَعْلَمُ اَنَّكَ یَضیقُ صَدْرُكَ بِما یَقُولُونَ. فَسَبِّحْ بَحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السَّاجِدینَ. وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّی یَأْتِیَكَ الْیَقِینُ. [7] پس آنچه را بدان مأموری، آشكار كن و از مشركان، روی برتاب كه ما [شرّ]ریشخندگران را از تو برطرف خواهیم كرد. همانان كه با خدا معبودی دیگر قرار می دهند. پس به زودی [حقیقت را]خواهند دانست؛ و قطعاً می دانیم كه سینه تو از آنچه می گویند، تنگ می شود. پس با ستایش پروردگارت، تسبیح گوی و از سجده كنندگان باش، و پروردگارت را پرستش كن تا اینكه یقین به تو برسد. (تا این كه به یقین دست یابی).

یقین، یعنی آگاهی روشن و خالی از هرگونه ابهام و تردید.


[1] مجمع البحرين، ج 2، ص148.

[2] الميزان، ج 2، ص 228.

[3] خورشيد بي غروب (نهج البلاغه)، ص 428.

[4] دعاي يكم صحيفه سجاديه.

[5] سوره روم، آيه 30.

[6] مثنوي، دفتر چهارم، بيت 3641-3642.

[7] سوره حجر، آيه 99 - 94.